زیسان: شعر درباره برف چه در ادبیات کلاسیک و چه در ادبیات معاصر ما ایرانیها بسیار سروده شده است. بارش برف به دلیل خشکی آبوهوای اکثر مناطق ایران همیشه پدیدهای شادیآور و تاثیرگذار بوده که به ادبیات هم راه یافته است.
پیشنهاد میکنیم یک فنجان نوشیدنی گرم برای خودتان بریزید تا با هم به سراغ خواندن چند شعر برف برویم.
به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم»؛ و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.
من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبیها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست.
بزرگترین اقرارهاست
-احمد شاملو-
***
مهربانی مانند برف است
همه آنچه را که میپوشانند
زیبا میکند
-جبران خلیل جبران-
***
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینهام دستی
دانه اندوه میکارد
-فروغ فرخزاد-
***
آه، آدم برفی
دلم برای تو میسوزد
که هنوز دلت برای کودکانی که دستکش ندارند
میسوزد
کاش دل آدمها هم
مثل دل آدم برفی سفید بود
-امید صباغ نو-
***
برف میبارید و ما آرام.
گاه تنها، گاه با هم، راه میرفتیم.
چه شکایتهای غمگینی که میکردیم.
یا حکایتهای شیرینی که میگفتیم
هیچ کس از ما نمیدانست.
کز کدامین لحظهی شب کرده بود این باد برف آغاز.
هم نمیدانست کاین راه خم اندر خم
به کجامان میکشاند باز.
-مهدی اخوان ثالث-
***
زمستان چلهٔ خلوت نشینی با گل برف است
نپنداری که بیحکمت سری در لاک دارم من
-حسین منزوی-
***
نامش برف بود
تنش برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی...
-بیژن الهی-
***
مفصّلاند زمستانها
و برف، نسخهی خوبی نیست
برای سرفهی گلدانها
گلی نمانده، خودت گل باش
-حسین صفا-
***
مثل یک پوپک سرما زده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای پرو بال توام!
-محمدعلی رضازاده-
***
جز روزگار من
همه چیز را
سفید کرده برف
-شمس لنگرودی-
***
من
همیشه میتوانم
از برف دستانت
اخگر بگیرم
و از عقیق لبانت، آتش.
از بلندای لطیف تو
و از ژرفای سرشارت، شعر.
-نزار قبانی-
***
به شانهام زدی
که تنهاییام را تکانده باشی
به چه دل خوش کردهای
تکاندن برف
از شانههای آدم برفی؟
-گروس عبدالملکیان-
ز دمسردی ابر سنجابپوش/ ردای قصب کوه گیرد به دوش
جهان پوشد از برف سیمین حریر/ کشد پرده سیمگون آبگیر
شود دامن باغ از گل تهی/ چمن ماند از زلف سنبل تهی
در آن فتنهانگیز طوفان مرگ/ که نه غنچه ماند به گلبن نه برگ
گلی روشنیبخش بستان شود/ چراغ دل بوستانیان شود
-رهی معیری-
***
پر شده امسال ز انبوه برف/ گشته پدیدار در آن کوه برف
تنگ ز بس گشته بما آن قفس/ مینتوانیم کشیدن نفس
گویدمان برف که جای دگر/ زود گزینید برای مقر
زود به بندید از این خانه بار/ زانکه در این خانه منم خانهدار
-صغیر اصفهانی-
***
من ازاین برف قصهای دارم
قصهای غمفزای و شادی کاه
-ملکالشعرای بهار-
***
در این برف آن لبان او ببوسیم
که دل را تازه دارد برف و شکر
-مولانا-
***
زمین چو پرِّ حَواصِل شد از شگرفیِ برف
رسید زاغ و زغن را زمانِ عیش و سرور
بِمُرد گلشن و کافور ریخت ابر از برف
که ناگزیر بریزند مرده را کافور
-ایرج میرزا-